خیلی وقته اینجا نیامده ام ، خیلی جاها که می باید برم نرفته ام ، خیلی وقت ها خیلی خیلی شده است ، روزی که فهمیدم می شود نوشت تا کنون زمان زیادی گذشته ، خدا داند تا کی می رسد این خیلی ها
دوستان خوبی داشتم همچون کبوتر سفید عاشق ، بی غل و غش که از بلاگفا به اینجا کوچ کردند ، من هم کوچک کردم ...، اما برگشتم
چرا....؟ نمی دانم
اما دلم هنوز هم که هنوز هست با آن دوستان قدیمی است
همسایه ماه...، راستی همسایه ما همین زمینی که در آن از آن سو بدین سو می رویم نیست...؟ خوش بحال مخاطب نامه هایت اکنون به چهل رسید
هنوز را هم هنوز دارم و چه خوب است دارم ، و رها...،او واقعا فارق از قیل و قال زندگی رهاست و رها خواهد ماند
روزمرگی...،واژه ای که هرگز فراموش نخواهد شد ، لااقل در اینجا ... کوکب سبز ، در مسیر نا کجا آباد... ، راستی مسیر خود را پیدا کردی یا چون من اندر خم یک بیتوته ای؟ همچنین سایر دوستانی که نامشان نیامده ولی هستند و چه خوب است که هستند
و خیلی از دوستانی که دیگر نیستند...،خدا کنند جایی بهتر باشند ، خلوتگاهی دنج با فنجانی چای ، چای داغ داغ و کمی تلخ ...، قهوه هم بد نیست نمی دانم چرا دیگر کمتر قهوه می خورند ، شاید بخاطر تلخی آن باشد...، شاید
دلم هوای فال قهوه تلخ و در نوع خود سیاهی کرده که بی پرده در خطوط آن سفیدی روشنی را نمایان سازد ، نمی دانم کی ! اما می سازد ، یعنی باید بسازد ... بهتر است که بسازد ... چرا که نه
جایی شنیدم در تلخترین مواد دنیا نیز قند به وفور پیدا می شود ، شاید در تلخی های پیاپی هم شیرینی وجود داشته باشد که ما با تندی از آن گریزانیم و آن تلخ نگون بخت همواره بدنبال ماست تا شاید دیده مارا روشن کند ، همان روشنی که در خطوط قهوه سیاه تلخ بدنبالش می گردیم
راستی...، سلام دوستان عزیز مجازی ولی حقیقی و صاف و صادق دوران میانسالی من ، خدا قوت ، بالهای سفید کبوتر گونه خود را با آب زلال جوهر قلم طراوت داده و بنویسید آنچه را که می خواهید بگویید ولی گوش شنوایی نمی یابید،شاید در این وانفسا چشم بینایی پیدا شود ، که می شود.
دوستان من هم هنوز هم هستم پس از چه غمی...،اما کاش نبودی به جهان واقف و دانا دل من...
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندان که بازبیند دیدار آشنا را