زمانیکه هزار حرف داری و دستانت یاری نمی کنند و زبانت قاصرند از بیان آن ، خواسته یا ناخواسته ذهن آدم بدانسو می رود که چه بسیار دانسته هایی که بودند و اینکه جز تلی از خاک اثری از آن بجا نمانده ، همانند بغضهای فرو داده نشد...



 


ای دعا ناگفته از تو مستجاب           داده دل را هر دمی صد فتح باب


چند حرفی نقش کردی از رقوم       سنگها از عشق آن شد هم‌چو موم