حس و حال های این روزهای من دست کمی از تغییرات فصل ندارد ، نمیدانم شادم یا غمگین ، چیزی که بیشترمرا آزرده خاطر می سازد این ندانسته هایم است .

کاش می شد دوباره خودم را پیدا کنم ، شاید هم کمی با خودم بیگانه شده باشم.

دست به قلم می برم ، مطلبی که موجب خرسندی است را به ذهن نمی آورم و از نگاشتن جملاتی که حال دیروز مرا بیان می کند نیز راهی بجایی نمیبرم.

دور بر من کسانی هستند که به اصطلاح دهانشان را آش سوخته و بر ماست فوت می کنند.نا خواسته بمناسبت روز بزرگداشت مولانا صفحه ای گشودم که غزل زیر را آورد

شاید نمایانگر حال فعلیم باشد.

شاید...




عقل روان سو به سو روح دوان کو به کو

دل همه در جست و جو یا رب جویان کیست

دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان

بنده آن شو که او داند مهمان کیست